داستان کوتاه شبهای روشن یا شبهای سپید نوشتۀ فئودور داستایفسکی، در سال 1848، داستان دو عاشق است. راوی اولشخص که مردی جوان، احساساتی و خیالباف است، تجربههایش را از قدم زدن در خیابانهای سنپترزبورگ نقل میکند. او عاشق شب و شهر در شب است، زیرا در شب احساس آرامش میکند. او داستان آشناییاش با دختری به نام آناستازیا را شرح میدهد و داستان طی چهار شب اتفاق میافتد.
راوی نخستین بار آناستازیا را در حالی که به نردهای تکیه داده و میگرید، میبیند. نگران میشود و با خود میاندیشد که آیا از او بپرسد مشکل چیست یا نه، اما سرانجام خود را وادار میکند تا به قدم زدن ادامه دهد. سرانجام زمانی که صدای جیغ زدن او را میشنود، مداخله میکند و او را از دست مردی که آزارش میدهد، نجات میدهد. شخصیت اصلی خجالت میکشد و زمانی که او بازویش را میگیرد، شروع به لرزیدن میکند. راوی توضیح میدهد که تنهاست و هرگز زنی را نشناختهاست. آناستازیا به او اطمینان میدهد که بانوان، خجول بودن را دوست دارند و او نیز خوشش میآید. راوی برای آناستازیا تعریف میکند که چگونه روزانه چند دقیقه را صرف این رؤیا دربارهٔ دختری میکند که فقط دو کلمه با او سخن بگوید. او توضیح میدهد که چگونه به این میاندیشد که با دختری خجولانه، با احترام و مشتاقانه سخن بگوید؛ بگوید که در تنهایی دارد میمیرد و اینکه هیچ شانسی برای اینکه دختری را از آن خود کند، ندارد.
در ملاقات دومشان، آناستازیا خودش را به راوی معرفی میکند و آن دو با هم دوست میشوند. او داستانش را برای راوی تعریف میکند. او با مادربزرگ سختگیر و محافظهکارش زندگی میکرد. از آنجایی که پانسیون مادربزرگش بسیار کوچک بود، آنها بخشی از خانه را اجاره داده بودند تا درآمدی به دست آورند. هنگامی که مستاجر پیشین میمیرد، علیرغم خواست مادربزرگش، مردی جوانتر، نزدیک به سنوسال آناستازیا جایگزین میشود. مرد جوان رابطهای خاموش با آناستازیا را آغاز میکند. در شبی که مستأجر جوان قرار است سنپترزبورگ را به قصد مسکو ترک کند، آناستازیا از دست مادربزرگش فرار میکند و از مرد جوان میخواهد که با او ازدواج کند. مرد میگوید به اندازهٔ کافی پول ندارد تا از هر دو نفرشان حمایت کند و ازدواج را رد میکند، اما به آناستازیا اطمینان میدهد که دقیقاً یک سال دیگر برای او برخواهد گشت. آناستازیا میگوید که یک سال گذشته است و او حتی یک نامه هم در این مدت برای او نفرستاده است.
راوی کمکم متوجه میشود که بیاختیار عاشق آناستازیا شده است، ولی با این حال، با نوشتن نامهای و فرستادن آن به معشوق آناستازیا و پنهان کردن احساساتش نسبت به آناستازیا، به او کمک میکند....
این کتاب را میتوان اثری روانشناسانه و یکی از بهترین آثار داستایفسکی دانست. این داستان با ترجمههای گوناگون در ایران چاپ شده است. همچنین دو فیلم با همین نام ساخته شده است؛ یکی به کارگردانیِ لوکینو ویسکونتی محصول کشور ایتالیا و دیگری به کارگردانیِ فرزاد مؤتمن.
اولین جامعه خبری فناوری و نوآوری ایران
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به هاب بین الملل فناوری و نوآوری ایران است.